اما چگونه میتوان چیزی را که از جنس هنر است و به همین دلیل ماهیتی نوآور و ساختار شکن دارد در چارچوبی مشخص
و محدود قرارداد؟ چگونه میتوان داستان را با تمامی شیوههای نگارش و سبکهایی که متاثر از قرنها تجربه و تلاش و
نوآوری است، در بند چندین و چند قانون و قاعدهی خشک به نام «فنون داستان نویسی» اسیر کرد؟ و چگونه میتوان از
نویسندهی داستان انتظار نوآوری داشت حال آنکه در زندان قواعد از پیش تعیین شده اسیر شده است؟
در غرب وقتي يك اثر خلق ميشود و هنگامي كه قرار است اين اثر فروش كند، ديگر نميتوانيد تجربي كار كنيد و بايد به بعضي از اصول و قواعد پايبند باشيد
در كلاسهاي آموزش زبان هم اين اتفاق ميافتد. زبان را با آموزش گرامر شروع ميكنند و مي گويند اين فعل است و اين اسم و اين صفت . در حالي كه فرآيند طبيعي آموزش زبان اين است كه كودك در عمل زبان را ميآموزد بدون اينكه بداند فعل چيست، فاعل كدام است و مفعول كجاي جمله قرار ميگيرد. مثل وقتي كه آنقدر زمين مي خورد تا راه رفتن را ياد بگيرد. وقتي يك نفر خلق كردن را آموخت خود به تدريج فرمولهاي رايج در آن پديده را درك كند و در موقعيتهاي لازم از آن استفاده مي كند. متاسفانه در كشور ما بيشتر تكيه بر روش سنتي آموزش و ارائه فرمول هاست تا تقويت خلاقيت و راهنمايي . درست مثل وضع آموزش و پرورش ماست كه آدم هاي خلاق در آن تباه مي شوند و بچه ها هر چه ضبط صوت هاي بهتري باشند بيشتر تشويق مي شوند و نمره مي گيرند.
به طور كلي وقتي ما داستان مينويسيم خيلي در بندِ فرمول و اصول تدوينشده داستاننويسي نيستيم. فرمول ها بعد از نوشتن داستان به كار مي آيد و مربوط به ذهن خودآگاه و نقاد ماست. در حقيقت اين فرمول ها مال مراحل بازنويسي و تكميل يك داستان است براي همين هم مي گويند تولستوي هفت بار جنگ و صلح را بازنويسي كرد.
بعضي از داستان نويس ها در تاريخ ادبيات ذاتاً داستانگو بودند و مي توانستند با قصه هاي قوي شان چنان شما را سرگرم كنند كه از جايتان تكان نخوريد و از خواب و خوراكتان بزنيد تا ببينيد پايان يك واقعه چه خواهد شد
عدهاي معتقدند كه بدون استعداد دروني و شخصي ،امكان ندارد كسي داستاننويس شود . در عوض دستهاي هم هستند كه نداشتن استعداد ذاتي را نقصان تلقي نميكنند و اعتقاد دارند كه تمرين و آموزش و ساير روشهاي اكتسابي ميتواند از هر فردي يك داستاننويس بسازد
اصولاً آموزش در امر داستاننويسي وجود دارد حتي اگر شما تولستوي باشيد يا داستايفسكي.( در پرانتز بگويم كه مثلاًاگر داستايفسكي كلاس رمان نويسي امروز را مي ديد و فصل بندي يا در واقع صحنه پردازي در رمان را آموزش مي ديد آن فصل هاي طولاني و خسته كننده را در جنايت و مكافات نمي نوشت )